عشق مامان.آقا آرتاعشق مامان.آقا آرتا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه سن داره

پسر پاییزی من

اولین ناخن گرفتن آرتا خان

مامانی دیروز خودم وقتی خواب بودی ناخنهاتو آروم گرفتم.11 روزت بود مادر. اینطوری دیگه نمیتونی خودتو چنگ بزنی چون دستکش رو نمیتونی تحمل کنی.فوری درمیاری میخواستم ناخنهاتو نگه دارم ولی چون خیلی ریز بود نتونستم ...
26 مهر 1392

اولین خنده صدادار پسر عسلم

عزیز دلم شما پنج شنبه 6 صبح که حدود 4 روزت بود وقتی کنار مامان دراز کشیده بودی یه دفعه با صدا خندیدی. وای نمیدونی چه ذوقی کردممممممممممم ولی کلا تو خواب و بیداری زیاد میخندی و بغض میکنی ولی غیر ارادیه اون روزم غیر ارادی خندیدی ولی من هلاکت شدم  ...
26 مهر 1392

خم یازه های عشقم

مامانی جونم عاشق خمیازه هاتم. گاهی اوقات طوری خمیازه میکشی و دهنتو باز میکنی که دردت میاد و بعدش کلی جیغ میزنی فدات بشم خو نکننننننننننننن ...
24 مهر 1392

روزانه هایم با پسرم

عزیز دل مامان من روزها و شب ها دارم باهات عشق میکنم.شدی همه کس من.شدی بودو نبودم.باهات حرف میزنم.شعر میخونم.لالایی میخونم .تو هم وقتی بیداری زل میزنی تو صورتمو نگاهم میکنی الهی فدات بشم عاشق سکسکه هاتم .صدای جغجغه میده خوابیدنتم عین منه.دستتو میزاری رو صورتت میخوابی.خیلی بامزه ای مامان. همه فامیل عاشقت شدن. منم که کلی میچلونمت شبا هم شیر که میخوری صورتتو میزاری رو سینه مامان و دستتم میزاری رو سینم و میخوابی اگرم تکونت بدم بیدار میشی گریه میکنی منم دیوانه این حالتتم الانم شما خوابی و من دارم از فرصت استفاده میکنم تو اولین فرصت میام کلی عکس از عسل خوشگلم میزارم ...
22 مهر 1392

زردی پسر طلا

مامانی روز سوم حس کردم یکم زردی.بابا گفت نه.ولی دل مادر هیچ وقت حرف مفت نمیزنه دیگه دلم طاقت نیاورد.شبونه بردمت دکتر.دکتر گفت زردیش کمه و برای فردا صبح برات آزمایش نوشت بمیرم برات صبحش رفمیم آزمایش بردنت ازت خون گرفتن.مادرت بمیره برات پسرم.صدای گریت اومد.دلم داشت میترکید.(تو صارم اجازه نمیدن مادر بره تو آزمایشگاه)بعد دادنت بغلم بردمت شیرت دادم. زردیت رو 12 بود.خدارو شکر  نیاز به دستگاه نبود قرار شد فرداش دوباره بری آزمایشگاه.وای خدا.قلب من پاره میشد.بغض داشتم فرداش آزمایش دادی و زردیت رو 12و 7 دهم بود .ولی خدارو شکر بازم نیاز به دستگاه نیود دایی مامان گفت دیگه تا پس فردا ازش آزمایش نگیرید. دوباره صبح 1 شنبه که شما دقیقا...
22 مهر 1392

اولین حمام

ساعت 11.30 مامان مریم بردتت حمام.جیکتم درنیومد. الهی فدات بشم که تو حموم همش میخواستی دست مامان مریمو بخوری عزیزم.بعد هم اومدی بیرون یه دل سیر شیر خوردی و لالا کردی اولین حمامت مبارک پسر نازم
22 مهر 1392